آزاده سرافراز دفاع مقدس رشتخواری: بهای شعار «مرگ بر منافق» کتک بود
آزاده سرافراز دفاع مقدس رشتخواری: بهای شعار «مرگ بر منافق» کتک بود

محمود قربانزاده مقدم آزاده سرافراز دفاع مقدس رشتخواری گفت: به خاطر شعار مرگ بر منافق بسیار کتک خوردیم و دست و پایمان شکست اما اتحادمان نشکست.

 به گزارش اختر شرق؛ به مناسبت سالروز غرورآفرین آزادگان سرافراز به میهن اسلامی میزبان آزاده و جانباز معزز محمود قربانزاده مقدم از شهرستان رشتخوار بودیم تا با یادآوری خاطرات خود از آن دوران رشادت و دلیرمردی های آزادگان، جانبازان و همرزمان شهیدش را برای گوش های شنوای آیندگان ثبت و ضبط کنیم.

در ابتدا برای ما از خودتان بگویید: محمود قربانزاده مقدم متولد هشتم خرداد ماه سال ۱۳۴۶ از روستای روح آباد از توابع شهرستان رشتخوار هستم، خانواده من کشاورز بودند و همگی ما هم از این راه امرار معاش می کردیم و خدارو شکر در آن زمان زندگی ساده و خوبی داشتیم.

از شرایط خود در آن زمان بگویید: من آن زمان شور شوقی داشتم، علاقه به انقلاب، امام راحل و آرمان های میهن، در سال آخر جنگ با اسرار زیاد توانستم به عنوان نیروی داوطلب به اهواز بروم و آنجا مرا به عنوان نیروی قرار دادی پنج ساله پذیرفتند و دقیقا از هجدهم شهریور سال ۱۳۶۶ بنده در مناطق عملیاتی جنوب مشغول به خدمت شدم. پست بنده مسئول مهمات آتش سنگین بود و شرایط سختی در عملیات ها داشتیم.

علت اسارت خود بگویید: اوایل تیرماه سال ۱۳۶۷ بود ما برای عملیات به جزایز مجنون شمالی رفتیم، مشغول آماده سازی نیروها برای عملیات بودیم و بنده هم به عنوان مسئول قبضه مهمات خمپاره ۸۱ میلیمتری در حال آماده سازی تجهیزات خود بودیم که ناگهان متوجه شدم به دلایلی خیلی از نیروها عقب نشینی کردند، پس از غافلگیری ما مدتی در میان نیزار ها و علف ها بودیم و آتش سنگینی بین نیروهایی خودی و دشمن برقرار بود، پس از مدتی نیروهای خودی برای تجدید قوا بدون داشتن اطلاعاتی در خصوص ما به عقب رفتند و ما هم توسط نیروهای عراقی به اسارت درآمدیم.

لحظه اسارت را می توانید شرح دهید: همگی ما را در جایی جمع کردند تا ببرند به عراق، به من که تقریبا از نظر جثه از بقیه کوچکتر بودم گفتند دست های همرزمانم را با پارچه های بانداژ ببندم و من از این کار خوشحال شدم چون می توانستم دستان همرزمانم را آرام تر و به قول ما خراسانی ها شلتر ببندم چون رد بانداژ ها دستان همه را زخم کرده بود که البته بعد از چندتا متوجه شدند و جلویم را گرفتند و مارا سوار قایق های که برای ۲۰ نفر ساخته شده بود کردند ولی هر قایق را ۷۰ نفر از ما پر کرده بود که باعث خرابی و گیر کردن مکرر قایق می شد. پس از طی مسافت طولانی به مرز عراق رسیدیم و از آنجا ما را با کامیون های نظامی به بغداد بردند.

در بغداد چه خبر بود: آنجا مرکز تقسیم اسراء بود، ابتدا ما را به یک دامداری بردند که

 از بقیه اذیت شدم، اسماعیل ولی پور از همرزمانم و همشهری ما در روستای فتح آباد رشتخوار بود، او کمک کرد و از سربازان عراقی که دلشان برای ما می سوخت کمک خواست و مقدری آب برای ما آوردند، البته دستان اسماعیل در هنگام گرفتن آب از دریچه پنجره خونی شده بود و آب هم با خون بود، ولی خوب چاره ای نبود، تشنگی در اوج گرما در آن شرایط ما را به کام مرگ می برد.

از آنجا به کجا رفتید: پس از بغداد من را به اردوگاه رمادیه ۱۳ واقع در غرب عراق نزدیک مرز اردن بردند، آنجا من در اردوگاه شماره دو و در اتاق ۷ بودم، بعدها خبر دار شدم که یکی از همشهریانم که اکنون در آموزش و پرورش نیز همکار هستیم در اردوگاه ۱ می باشد و با او ارتباط اندکی برقرار کردم.

آیا خاطره ای خاص از آن دوران در ذهن دارید: بله، در یکی از روزهای گرم تابستان مرداد ماه، داخل اردوگاه رمادیه مشغول استراحت و امور روزانه بودیم که ناگهان و زودتر از زمان معمول صدای صوت ارشد اردوگاه آقای رضا میرزایی از بچه های بوشهر (نماینده اسرا) به صدا در آمد، اسرا جلو اردوگاه جمع شدند، افسران عالی رتبه عراقی آمدند، و بعد لحظه ای از سازمان مجاهدین خلق به رهبری مریم رجوی و ابریشمی و چند خود فروخته دیگر به اسرا تقاضای پناهندگی سیاسی به کشور عراق دادند، گفتند: رفتن به ایران آزاد، ماندن در عراق آزاد،  پیوستن به سازمان مجاهدین خلق، قدمتون روی چشم سازمان، که اسرا مقاومت و مخالفت کردند، با شعار مرگ بر منافق، مرگ بر رجوی و ابریشمچی اُبهت عراقی ها و نیرو های سازمان منافقین را شکستند، اما بهای آن شکستن سر، دست، پا بود که بچه ها بهای آن را پرداختند، و مسئولان سازمان منافقین دست از پا دراز تر به پادگان خود بازگشتند، هرجا باهم بودیم، پیروز بودیم به لطف خدا، هرجا تک روی کردیم، هزینه اش را با خون پرداختیم.

اتحاد ما هر روز بیشتر می شد، هیچ چیزی نمی توانست روی اعتقادات و اتحاد ما اثر بگذارد اعتقادات ما هر روز بیشتر و بیشتر می شد، فقط به رضایت خدا و برای رزمندان دعا می کردیم.

در پایان سخن شما با مردم و مسئولان چیست: مسئولان عزیز باید بدانند که چه سختی ها و زحمت هایی برای رسیدن به اینجایی که الان هستیم کشیده شده و ما توانستیم به لطف خون پاک شهیدان و ایثارگری همرزمانمان نگذاریم ذره از خاک میهن اسلامی به دست دشمن بیافتد و مسئولان هم باید تمام تلاششان را برای رسیدگی به مردم شریف ایران که همیشه پشتوانه دائمی و قدرمت این انقلاب بوده اند بسیج کنند و به آنها رسیدگی کنند جوانان بدانند بسیاری شهدا فقط برای اینکه آیندگان در یک کشور اسلامی رشد کنند و مکتب اسلام ناب محمدی را انتقال دهند شهید شدند و جان خود را فدا کردند.

خبرنگار: حسین خاکشور

image_printچاپ مطلب

Visits: 17